معنی کل بموئن - جستجوی لغت در جدول جو
کل بموئن
جوش آمدن مایعات
ادامه...
جوش آمدن مایعات
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کپل بزوئن
پرتاب کردن، نوعی معامله و یا اهدای هدیه به عروس یا فردی که بسیار عزیز
ادامه...
پرتاب کردن، نوعی معامله و یا اهدای هدیه به عروس یا فردی که بسیار عزیز
فرهنگ گویش مازندرانی
کل بزئن
جفت دادن، آمیزاندن، حجامت کردن، جوانه زدن گیاهان و درختان
ادامه...
جفت دادن، آمیزاندن، حجامت کردن، جوانه زدن گیاهان و درختان
فرهنگ گویش مازندرانی
کل بمان
گاومیش سه ساله، به مرحله جفت گیری رسیدن، آمادگی جنسی چهارپایان
ادامه...
گاومیش سه ساله، به مرحله جفت گیری رسیدن، آمادگی جنسی چهارپایان
فرهنگ گویش مازندرانی
هر بموئن
پی در پی دچار بدشانی شدن
ادامه...
پی در پی دچار بدشانی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
یر بموئن
آمدن از آن سوی رودخانه یا هر محل سخت گذر، انجام کاری دشوار
ادامه...
آمدن از آن سوی رودخانه یا هر محل سخت گذر، انجام کاری دشوار
فرهنگ گویش مازندرانی
لو بموئن
بالا آمدن، به لبه آمدن، پارس کردن
ادامه...
بالا آمدن، به لبه آمدن، پارس کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
لک بزوئن
عمل جماع، از روی لباس خود را به دیگری مالیدن
ادامه...
عمل جماع، از روی لباس خود را به دیگری مالیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گن بموئن
گند آمدن، گندیدن
ادامه...
گند آمدن، گندیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کو بزوئن
برخورد کردن، جنگیدن دو گوسفند نر با هم
ادامه...
برخورد کردن، جنگیدن دو گوسفند نر با هم
فرهنگ گویش مازندرانی
کل هزوئن
پایان دادن ماجرا، از تخم افتادن پرندگان
ادامه...
پایان دادن ماجرا، از تخم افتادن پرندگان
فرهنگ گویش مازندرانی
کک بزوئن
برخورد کردن، کوک زدن لباس
ادامه...
برخورد کردن، کوک زدن لباس
فرهنگ گویش مازندرانی
کله بزوئن
پرچانگی کردن، برای تعلیم کسی کوشش فراوان به خرج دادن –
ادامه...
پرچانگی کردن، برای تعلیم کسی کوشش فراوان به خرج دادن –
فرهنگ گویش مازندرانی
کسر بموئن
چیزی یا کسی را هم شان خود ندانستنبه خاطر حفظ شان و منزلت
ادامه...
چیزی یا کسی را هم شان خود ندانستنبه خاطر حفظ شان و منزلت
فرهنگ گویش مازندرانی
کر بزوئن
جدا کردن دانه از ساقه های برنج در خرمن گاه، خرمن کوبی
ادامه...
جدا کردن دانه از ساقه های برنج در خرمن گاه، خرمن کوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
کتل بزوئن
یاوه گفتن، حرف بیهوده زدن
ادامه...
یاوه گفتن، حرف بیهوده زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
قال بموئن
به تنگ آمدن، بی قراری کردن
ادامه...
به تنگ آمدن، بی قراری کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پل بموئن
آمادگی جفت گیری، به شدت عصبانی شدن
ادامه...
آمادگی جفت گیری، به شدت عصبانی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سر بموئن
گرفتار شدن
ادامه...
گرفتار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رد بموئن
مستعمل شدن، ضایع شدن، درهم و برهم شدن
ادامه...
مستعمل شدن، ضایع شدن، درهم و برهم شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دل بزوئن
دل زدگی
ادامه...
دل زدگی
فرهنگ گویش مازندرانی
در بموئن
درآمدن، سر از خاک بیرون زدن، به پشتیبانی از کسی برخاستن
ادامه...
درآمدن، سر از خاک بیرون زدن، به پشتیبانی از کسی برخاستن
فرهنگ گویش مازندرانی
حال بموئن
سرکیف آمدن، به هوش آمدن
ادامه...
سرکیف آمدن، به هوش آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چک بموئن
پیش آمدن موقعیت مناسب، به دست آمدن
ادامه...
پیش آمدن موقعیت مناسب، به دست آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چکل بزوئن
پاشاندن خاک به وسیله ی مرغ ۲جستجو کردن
ادامه...
پاشاندن خاک به وسیله ی مرغ ۲جستجو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جر بموئن
پایین آمدن
ادامه...
پایین آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تن بموئن
جلو آمدن، نزدیک شدن، کنار آمدن
ادامه...
جلو آمدن، نزدیک شدن، کنار آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پل بزوئن
گوسفندان را در محوطه ای محصو گرد آوردن
ادامه...
گوسفندان را در محوطه ای محصو گرد آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بل بزوئن
پا بیل کردن، با بیل شخم عمیق نمودن، شعله زدن، لهیب آتش
ادامه...
پا بیل کردن، با بیل شخم عمیق نمودن، شعله زدن، لهیب آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
او بموئن
انزال
ادامه...
انزال
فرهنگ گویش مازندرانی
کل بیموئن
جوانه زدن دانه های غلات
ادامه...
جوانه زدن دانه های غلات
فرهنگ گویش مازندرانی
سل بموئن
جان به لب رسیدن، به ستوه آمدن
ادامه...
جان به لب رسیدن، به ستوه آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
و بموئن
شگفت زده شدن
ادامه...
شگفت زده شدن
فرهنگ گویش مازندرانی